بنام خدا
این شعر تقدیم به تمام متولدین دهه های چهل و پنجاه و شصت که اکنون خودساخته ترین پدران و مادران این سرزمین هستند:
من پُرم از خاطرات و قصه های کودکی
این که روباهی چگونه ، می فریبد زاغکی
قصه ی افتادن دندان شیری از هُما
لاک پشت و تکه چوب و فکرهای اُردکی
قصه ی گاو حسن ، دارا و سارا و امین
روز بارانی ، کتاب خیس کُبری طِفلکی
تیله بازی درحیاط و کوچه و فرشِ اتاق
بر سر کبریت و سکه ، یا که درب تَشتکی
چای والفجر و ، سماور نفتی کنجِ اتاق
مادرم هرگز نیاورد ، استکان بی نعلبکی
سکه ها و پول هایم ، ثروت آن دوره ام
جمع می شد اندک اندک ، در درون قُلکی
داستان نوک طلا با مخمل و مادربزرگ
در دهی زیبا که زخمی گشته ، بچه لَک لَکی
هاچ زنبور عَسل ، نِل در فراق مادرش
یاد دوران اوشین و نقطه های برفکی
هشت سال از دوره شیرین ، اما تلخ ما
پر از آژیر خطر ، با حمله های موشکی
آرزوها کوچک اما در نگاه ما بزرگ
آرزویم بوده من هم ، جبهه باشم اندکی
تا کجاها می برد این خاطره امشب مرا
کاش می رفتم به آن دوران خوبم دزدکی
یاد آن دوره همیشه با من و در قلب من
من به یاد و خاطراتت زنده ام ای کودکی.